مرگ قو -آرزویم این است و...
مرگ قو
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد ، فریبنده زاد و فریبا بمیرد ، شب مرگ تنها نشیند به موجی،
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد، در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب، که خود در میان غزل ها بمیرد، گروهی بر آنند کین مرغ شیدا ، کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد، شب مرگ از بیم آنجا شتابد، که از مرگ غافل شود تا بمیرد، من این نکته گیرم که باور نکردم ، ندیدم که قویی به صحرا بمیرد، چو روزی ز آغوش دریا بر آمد، شبی هم در آغوش دریا بمیرد، تو دریای من بودی آغوش باز کن، که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
<دکتر حمیدی شیرازی>
بر سر سنگ مزارم بنویس
بر سر سنگ مزارم بنویس زیر این سنگ جوانی خفته است با هزاران ای کاش و دو چندان افسوس که به هر لحظه عمرش گفته ست
بنویس:
این جوان بر اثر ضربه کاری مرده ست
نه بنویس:
این جوان در عطش دیدن یاری مرده ست
جلوی روز وفاتم بنویس : روز قربان شدن عاطفه در چشم نگار روز پژمردن گل فصل بهار روز اعدام جنون بر سر دار روز خوشبختی یار ...
راستی شعر یادت نرود روی سنگم بنویس:
آی گلهای فراموشی باغ! مرگ از باغچه کوچکمان می گذرد داس به دست و گلی چون لبخند می برد از بر ما
آرزویم این است
آرزویم این است نرود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق آن که تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد