داستان کوتاه

مرد مستجاب الدعوه : 

 

 

روزی مردی مستجاب الدعوه پای کوهی نشسته بود که به کوه نظری انداخت و از اونجا که با خدا خیلی دوست بود ... 


مرد مستجاب الدعوه  

 

 

روزی مردی مستجاب الدعوه پای کوهی نشسته بود که به کوه نظری انداخت و از اونجا که با خدا خیلی دوست بود گفت: خدایا این کوه رو برام تبدیل به طلا کن. 

در یک چشم بر هم زدن کوه تبدیل به طلا شد. مرد از دیدن این همه طلا به وجد آمد و دعا کرد:  

خدایا کور بشه هر کسی که از تو کم بخواد.در همان لحظه هر دو چشم مرد کور شد.