جنبش واژه زیست پشت کاجستان، برف برف، یک دسته کلاغ جاده یعنی غربت. باد،آواز،مسافر،و کمی میل به خواب. شاخ پیچک،و رسیدن، و حیاط. من،و دلتنگ و این شیشه خیس. می نویسم ،و فضا. می نویسم ،و دو دیوار،و چندین گنجشک. یک نفر دلتنگ است. یک نفر می بافد. یک نفر می شمرد. یک نفر می خواند. زندگی یعنی : یک سار پرید. از چه دلتنگ شدی؟ دلخوشی ها کم نیست : مثلا این خورشید، کودک پس فردا، کفتر آن هفته. یک نفر دیشب مرد و هنوز،نان گندم خوب است. و هنوز آب میریزد پایین،اسب ها می نوشند. قطره ها در جریان، برف بر دوش سکوت و زمان روی ستون فقرات گل یاس. |